جدای
زمانی از کنارم رخت بر میبندی
فراموش مکن!
که من در آتش فرقتت
تاامداد سالها خواهم سوخت ...
آزادی
در این سرزمین پر از شرارت
دهانت را میبویند
که مبادا گفته باشی
آزادی
واگر گفته بودی
ترا به پای دار خواهند برد
برای اینکه
به آزادی باور داشته ای ...
وداع
پس از از آنکه توبا من وداع کردی
تازه پی بردم
که زهر جدای چقد تلخ است!؟
انتظار
وقتی برگشتی بیبین!!
که چگونه؟
در لحظه های نبودنت
بار بار مرده ام ....