ر ا ه ســــبز

در گستره تاریخ ، اجتماع ، فرهنگ ، اقتصاد ، سیاست و تکنالوژی

ر ا ه ســــبز

در گستره تاریخ ، اجتماع ، فرهنگ ، اقتصاد ، سیاست و تکنالوژی

تاجیکان در گذرگاه تاریخ


نوشته شده توسط پروفیسور رســـول رهین، سابق استاد دانشگاه کابل


خـــاســـتگاه واژه تاجیــــک:

در مورد واژه تاجیک و خاستگاه آن کاوشهای فراوانی صورت گرفته است. ولی آنچه بیشترطرف توجه اکثریت پژوهشگران واقع میباشد، اینست که واژه تاجیک نام قبایل «داها» بوده، پارت‌ها و اشکانیان «دئی»، «تاجیک» و «دجیک» خوانده شده اند. برخی دیگر شواهدی دارند که تاجیک نامی است که ترکها بر آریائیان نهاده اند. از آنجا که آریاییان پارسیگوی کلاهی تاج مانند بر سر مینهادند، ایشانرا تاجی ویا تجیگ نامیده اند. گروهی واژه تاجیک را از «تای» اسخراج کرده، هم ریشه با کلمه یونانی «تگاس» به معنای پیشوا و «ددیک» ذکر کرده اند. از ریشه «تژی» زبان سکایی یادآوری گردیده است. بمعنی صفت منسوب به واژه «تاج» نیز آمده است. 



مسلم امراینست که پژوهش اساسی در باره واژه «تاجیک» در نیمه اول قرن ۱۹ از طرف برخی دانشمندان غرب صورت گرفته است. در سال ۱۸۲۳ م. کلاپروت پژوهش پر محتوایی «در مورد مردم بخاراً " انجام داده بود. هرچند این پژوهش بچاپ نرسید ولی بادامه آن ژ. سن مارتن یکی دیگر از پژوهشگران غربی طی مقاله واژه «تاجیک» را بر فارسی زبانانی اطلاق کرد که در فارس (ایران امروزی)، خراسان (افغانستان امروزی) و بخشی از ماوراء النهر (تاجیکستان امروزی) سکونت دارند.

او مینویسد که واژه تاجیک همان نام قبایل «دئی» است که پارتها و اشکانیان بنام «دئی»، «تاجیک» و «دجیک» خوانده می‌شدند. سن مارتن علاوه میکند که هرسه شکل آوایی این نام «دئی»، «تاجیک» و «دجیک» از نگاه آواشناسی قابل قبول است. پس از این جا چنین برمی آید که پارتها خود را تاجیک می‌نامیدند.

دانشمند دیگری بنام آ. برنشتام پیدایش نام تاجیک را قبل از دوران عرب دانسته وآنرا منسوب به زبان تاجیکی کهن مردمان تخارستان دانست و قدامت تاریخی آنرا به هزارسال قبل از میلاد می رساند. او نام تاجیک را از ریشه «تژی» زبان ســکایی می داند.

ونیز پژوهشهای تازه رابطه تنگاتنگ واژه تاجیک رابا بنیاد آریائی آن ثابت کرده، آنرا نام مردمانی آریایی ای میدانند که در سرزمین آریانای بزرگ زنده گی داشته اند. فرهنگنامه ‌های پارسی دری یا کلاسیک نیز در شرح نام تاجیک معلومات ارزنده یی دارند که ذکر چندتای آن ارزشمند میباشد. از جمله در «فرهنگ شرفنامه منیری» آمده است که «تازیک – غیر عرب و غیر ترک» در فرهنگ برهان قاطع «تازیک و تاژیک بر وزن و معنی تاجیک است که غیر عرب و ترک باشد» «طایفه غیر عرب باشد»، «آن که ترک و مغول نباشد، »، در فرهنگ لغات ترکی به معنی اهل فارس نوشته اند" غیاث اللغات، آنندراج و برخی فرهنگ نامه‌های دیگر شرح بیشتری برای این نام آورده اند. در لغتنامه انگلیسی آکسفورد واژه تاجیک بمعنی « پارسی» و کسی که نه عرب و نه ترک باشد، تعریف شده‌است.

بهار در سبک‌شناسی آورده است که: آریاییان از قدیم بمردم اجنبی «تاچیک» یا «تاژیک» می‌گفته‌اند، چنانکه یونانیان را«بربر» و اعراب را«اعجمی» یا «عجم» می نامیدند. این لفظ در زبان فارسی دری، «تازی» تلفظ شد و رفته‌رفته خاص اعراب گردید، ولی در توران و ماوراءالنهر لهجه قدیم باقی و به اجانب «تاچیک» می‌گفتند و بعد از اختلاط ترکان آلتایی با فارسی‌زبانان آن سامان، لفظ «تاچیک» بهمان معنی داخل زبان ترکی شد و فارسی‌زبانان را «تاجیک» خواندند و این کلمه بر فارسیان اطلاق گردید و ترک و تاجیک گفته شد.[۱۹]

در ادبیات ترکی- فارسی فاتحان دودمان تیمور و بابر، واژه تاجیک را به منشی‌های فارسی زبان اطلاق می‌کردند. استاد محیط طباطبائی پژوهشگر و محقق ایرانی مینویسد که: «آریاییان را در جنوب سرزمین پهناور آریانای بزرگ به جهت تمایز از اقوام عرب، عجم می‌نامیدند به همین منوال در شمال آریانای بزرگ، قوم آریایی را به منظور تشخیص از اقوام ترک، تاجیک می نامیدند. پس تاجیک همان عجم و پارسی زبان است.»

میرزا شکورزاده، پژوهشگر تاجیک و نویسنده کتاب «تاجیکان در مسیر تاریخ»میونیسد: "بر اساس پژوهشهای انجام شد، در بسیاری نقاط آسیای میانه، مردم پارسیگوی، ایران، افغانستان، تاجیکستان و حتی کشمیر و کاشغر خود را «تاجیک» معرفی کرده‌اند.

واژه «تاجیک» در ادبیات کلاسیک فارسی کاربرد وسیع دارد و غالبا ازین واژه در برابر ترک و عرب استفاده صورت میگرفته‌است:

مثلاً سعدی می‌گوید:

شاید که به پادشــــاه بگویند

ترک تو بریخت خون تاجیک

و یا جامی اشاره‌ای دارد در باره علیشیر نوایی که:

او که یک ترک بود و من تاجیک

هردو داشتیم خویشـــی نزدیک

و باز سعدی در جای دیگر می‌گوید که:

نگار ترک و تاجیکم کند صد خانه ویرانه

به آن چشمان تاجیـکانه و مژگان ترکانه

همین طور، وقتی که ما به متون چه نثر و چه نظم فارسی مراجعه می‌کنیم، درمی یابیم که در تمامی این متنها، از روزگار سعدی به دوران ما، کلمه «تاجیک» جایگزین کلمه «پارسی» و «فارسی زبان» بوده‌است. نه کلمه «پارسی» یا «ایرانی» یا «فارسی زبان» بلکه محض کلمه «تاجیک کاربرد شده‌است.»

نتیجه اینکه تاجیک‌ها اقوام آریایی هستند که درهزاره دوم پیش از میلاد مسیح در آسیای میانه و باختر (بلخ) (بلخ امروزی) زنده گی میکردند. ریشه نیاکانی تاجیک‌ها به آریاییان شرقی یعنی باختری‌ها٬ سغدی‌ها٬ پرنی‌ها و داها می‌رسد، این بدین معناست که نیاکان تاجیک‌ها در عهد باستان به زبان پارسی کهن یعنی زبان کهن آریایی جنوب غربی نی بلکه به زبانهای شرقی آریایایی نظیر سغدی، باختری، خوارزمی، سکایی سخن میگفته اند. کاربرد زبان پارسی (دری) توسط تاجیک‌ها به دوران گسترش امپراتوری ساسانیان و متعاقباً انقراض آن به‌وسیله تازیان مسلمان برمی‌گردد که تعداد زیادی از پارسیها به آسیای میانه و حتی به چین پناه ‌برند. عده‌ای از این پارسیها به حیث جنگجویان تازه مسلمان شده و برای ترویج اسلام به این منطقه وارد می‌شوند. نتیجه این مهاجرت‌های گسترده پارسیها (مسلمان و غیر مسلمان) است که تاجیک‌ها علاوه بر اشتراک نیاکانی آریانای-شرقی، ریشه نیاکانی پارسی نیز دارند

شماری از دانشمندان پیدایش واژه تاجیک را به معنونیت آئین زرتشت نیز رسانیده اند. ایشان میگویند که واژه"تاجیک" از "تاج" گرفته شده است. چونکه زرتشتیان کلاه تاج مانندی می پوشیدند، ایشان را" تاجی" ویا "تاجیک" میگفتند و بعداً این واژه نام مردم وقوم شده است. در هر حالت در حوزه ادبیات واژه تاجیک که صورت قدیمی تر آن "تاژیک" است به مفهوم و معنای مردم فارسی زبان بکار رفته است. چنانچه گفته آمدیم در لغت نامه دهخدا، برهان قاطع، فرهنگ معین و فرهنگ نفیسی "تاجیک" به معنای غیر عرب، غیر ترک و غیر مغولی آمده است. این واژه ابتداء از سرزمین بزرگ آریاییان ازدوطرفه آمودریا برخاسته و بعداً با مهاجرتهای پیهم آرییایان به سایر وادیهای سرسبز و خوش آب و هوای آسیای مرکزی و میانه گسترش یافته و برهمه اقوامی اطلاق گردیده است که در آن دیاران زندگی داشته و به زبان فارسی متکلم بوده اند.

بر اساس کاوشها و پژوهشهای باستان شناسان تاجیکان مردمان اصلی و بومی سرزمین های آریانای کهن، خراسان بزرگ، و فرارود باستانی میباشند. ولادیمیر بارتولد خاورشناس شناخته شده روسی مینگارد: "مطالعات ما در باب تاریخ آسیای میانه نشان میدهد که مردم بومی آنجا آریاییان تاجیک نژاد بوده اند." تاجیکها نماینده یکی از قدیمی ترین و بزرگترین اقوام آسیای میانه هستند. ایشان قبل از ظهورترکان درین ناحیه زندگی میکردند. مراکز عمده سکونت تاجیکها آسیای میانه، خراسان بزرگ بشمول خراسان شرقی و غربی یعنی باشندگان تاجیکستان، افغانستان و ایران کنونی و ماوراء النهر میباشد.

بر پایه پژوهشهای شادروان پروفیسور دکتور احمدجاوید "یکی از قومهای اصیل و بومی آریانای باستان، خراسان عهد اسلامی، تاجیکها هستند..." میر محمد صدیق فرهنگ تأکید میکند که "درهنگام تسخیر خراسان توسط (اعراب) بخش بزرگ ساکنان این سرزمین را تاجیکها تشکیل میدادند."

باستناد منابع معتبر تاریخی، تاجیکان یکی از اقوام بزرگ آریایی و دارای تمدن و فرهنگ چندین هزار ساله میباشند که گنجینه های فکری و معنوی آنها در مراحل مختلف تاریخ به زبانهای گوناگون زنده جهان نگارش یافته وبه نسلهای آینده جهان رسانیده شده است. آریانای کهن به عنوان میهن تاریخی تاجیکان، خاستگاه آئین باستانی مهر یا میترا که در هزاره دوم و سوم قبل از میلاد ظهور کرده بود، میباشد. همچنین آئین زرتشت که در آثار "اوستایی" (کتاب زرتشتیان) برمحور سه اصل: پندار نیک، گفتار نیک، و کردار نیک انتشاریافته است، ششصد سال پیش از میلاد در همین دیار شکل گرفته بود. این مرز وبوم نه تنها خاستگاه آئین های میترا و زرتشت، بلکه زادگاه اصلی اساطیر و حماسه های "شاهنامه" فردوسی بزرگ نیز میباشد.

سرزمین تاجیکان منحیث ام البلاد جهان از پنج هزار سال پیش باینسو شاهراه تردد کاروانها، آمیزش فرهنگها و تمدنها و همچنان گره گاه بزرگ تاریخ بشری را تشکیل میداده است. این سرزمین از همان آغاز هسته برخورد و رویارویی فرهنگها بوده و در درازنای گستره تاریخ همه ارزشهای بزرگ فرهنگی، تمدنی و هنری گرانبهای انسانی را که از شاهراه تمدنی آن عبور میکرده است، پذیرفته و همزمان بآن هویت فرهنگی و زبانی خود را نیز پاسداری کرده است. به گواهی تاریخ نگاران یونانی و عربی، دستآوردهای فرهنگی و کارنامه های علمی تاجیکان، قرنها پیش، مرزهای ملی را در نوردیده و در بستر فرهنگ پربار بشری جای والایی باز کرده بوده است. چنانچه هیچ یک از عرصه های علمی و فرهنگی جهانی نیست که تاجیکان در آن آثار گرانبها نیافریده باشند. تاجیکان کارنامه های ماندگار در حوزه پژوهشهای تاریخی و علمی در ادبیات و شعر در نقاشی و معماری تا روزگار ما دارند که مایه مباهات و افتخار مان میباشد.

افتخارات علمی تاجیکان نه تنها در حوزه های علم، ادب، فرهنگ و هنر روشن است، بلکه در جمع ابواب دولت داری و سیاست نیز نقش مهمی بازی نموده اند. مبارزات آزادی بخش تاجیکان از یکسو و پایداری ایشان برای حفظ فرهنگ وزبان پربار شان از سوی دیگر چه در جهان باستان و چه بعد از هجوم اعراب بر سر زمین شان و چه در مقابل انگریزان، برازنده است. همانطوریکه شادروان پروفیسور جلال الدین صدیقی می نویسد" تاجیکان از آغاز مبارزات ملی میهنی در برابر اقوام بیگانه به پیکار های فرهنگی و تاریخی شدیدی دست یازیده اند." چنانچه میدانیم، نخستین ارتشی که در داخل امپراتوری اسلام با ارتش منظم خلافت عرب جنگید و آنرا درهم شکست ارتش خراسانی بود.

پیشه تاجیکان در پهلوی دفاع از زادگاه شان، زراعت، آبیاری و مالداری بود. پهنه تمدنی این مردم از طرف شمال تا دشتهای آسیای مرکزی که مردمانی دارای کانونهای اجتماعی دیگری در آنسوی آن مرزها زیست داشتند میرسید. قصه ها و اسطوره های زیادی از گذشته کانون تمدنی تاجیکان بدست است که حکایت از تاریخ تمدنی قدیم تاجیکان مینماید. بیشترین سند و مدارکی که از تاریخ وهویت تاجیکان بدست داریم، شاهنامه ها است. داستان (ضحاک ماران) پادشاه چند هزار ســــال پیش سامی، بین النهرین که گویا به باختر تاخـــــته و دولت پیشدادی یا پاراداتا های باختر را که مرکز آن بلخ بود سقوط داده و جمشید یا (یما) پادشاه بلخ را شکست داده است. بعدتر شاه دیگر پیشدادی (فریدون یا تری تونا) قیام میکند و به بین النهرین حمله کرده ضحاک ماران را میکوبد. همچنان داستان نینوس پادشاه آثوری حاکی ازآنست که بر باختر می تازد و بلخ را فتح میکند. شاهنامه ها از سلسله دولتهای پیشدادی و کیانی و اسپه داستانهایی بزرگ رزمی دارند که هـریک میتواند هویت بومی باختریان یا تاجیکان راروشن کرده، ازمرحله اساطیری عبور وبه مرحله مذهبی تکامل دهد. این داستانهای اساطیری در هزاره اول پیش از میلاد در قدیمترین کتابهای دینی جهان (اوستا) انعکاس یافته است.

صحبت از فرهنگ اوستا صحبت از دوره تمدنی زرتشت یا (زراتشترا) یکی از پیشوایان دینی تاجیکان میباشد که مرکز آن بلخ، پایتخت امپراتوری بزرگ آریانا بود. قدامت این فرهنگ که طی کتابی تبلیغی و دینی معرفی گردیده، بین یکهزار و پنجصد تا دوهزار و پنجصد سال پیش از میلاد ذکر گردیده است. پیش از کتاب اوستا از سرودهای (ریگویدا) که کتاب برهمنها بود نامبرده شده است. زبان نوشتاری اوستا که در باختر بمیان آمده و قرنها در باختر زمین تکلم میشده است زبان باختری بود. از این زبان چیزی باقی نمانده است. زیرا بسیاری سرودهای زرتشت بشکل شفاهی سینه به سینه حفظ میگردیده است. اوستا در قرن ششم پیش از میلاد به زبان باختری نوشته و تدوین شد. ولی بعدها در اثر تهاجم اجانب از بین رفت و چندین قرن گذشت تا در عهد دولت پارتها (قرن اول) میلادی باز جمع وتدوین گردید. در قرن سوم میلادی دولت ساسانی پارس مجدداً باین کار دست زد و اوستای پراگنده را در الفبای پهلوی ساسانی جمع و تدوین نمود. اوستای ساسانی مشتمل به (348)فصل در (21) کتاب بود که هر کتاب آن (700 ر 345) کلمه تخمین شده است. درحالیکه اوستای قرن ششــــــم پیش از میلاد (815) فصل و منقسم بر (21) کتاب بود. حالا از مجموع اوستای قرن سوم میلادی صرف (83000) کلمه باقی مانده است که میتواند مشعرهویت و اصلیت اوستای اولی بزبان باختری باشد. (19)

فرهنگ اوستایی در طول چند هزار سال حیات خود زیر تأثیر حوادث مختلف تاریخی و دینی نتوانست در هویت اصلی خود باقی بماند. ایجاب کرد تا آیند گان تفسیری بر اوستای اصلی بنویسند. تفسیریکه بر اوستا نوشته شد (زند) نامیده شد و تفسیر بر تفسیر زند را (پازند) گفتند. امروز قسمت کوچک (گاثها) از اوستا اصلی باقی است که بیشتر آن سرودهای مذهبی میباشد. یک نسخه خطی اوستا با رسم الخط (دین دبیره) در کتابخانه شاهی دنمارک، درکوپنهاگن موجود میباشد که تاریخ کتابت این نسخه تعلق به قرن چهارده میلادی میگیرد. رسم الخط دین دبیـــره در قرن ششم پیش از میلاد برای نوشتن اوستا عهد ساسانی بمیان آمد. زیرا الفبای معمولی، اعراب (زیر، زبر، پیش) را نداشت و قرائت کلمات مذهبی بشکل صحیح درآن مشکل بود. لهذا دبیران عهد ساسانی در الفبای معمول عربی تصرف نموده حروف علت را در حروف صحیح داخل کرده، آنرا دین دبیره نامیدند.

بهر حال تمدن بسیط اوستایی نسبتاً تمدن مستقلی بود که از خود اجتماع باختریان یا تاجیکان نشأت کرده و از هیچ تمدن دیگری رنگ نگرفته بود. بآنهم این تمدن ساده و بسیط توانست ازنظر ترویج زراعت، تشکیل مؤسسات سیاسی (دولت) و تکامل آنها از مرحله میتالوژی به دیانت یکتاپرستی در آسیای میانه نقش اساسی ایفاکند. گویا در نصف اول هزاره پیش از میلاد زراعت با صنایع دستی و پیشه وری در باختر در راه تکامل بود. تاجیکان که در سر راه تجارتی و کاروانی آسیای میانه و فلات پارس و هندوستان زندگی میکردند، از نظر اقتصادی در آسیای وسطی نقش عمده تجارتی بدست آوردند. بلخ از نظر عمران و تمول جلب نظر همسایه ها را میکرد. در شمال کشور دشتهای آسیای مرکزی بین دو رود خانه سیحون و جیحون قرار گاه مردمان سوارکار و چادر نشینی بود که همیشه دیده به مال و دارایی تاجیکان آباد و ثروتمند دوخته بودند. ایشان گاه و ناگاه درداخل حدود جغرافیایی باختری میتاختند و دارایی های مادی تاجیکان را تاراج میکردند. چنانچه در یک هجوم قوی سوارکاران چادرنشین آسیای مرکزی، دولت باختری تاجیکان مرکزیت خودرا از دست داد وبه شاهزاده نشینیهای متعددی تقسیم گردید. از طرف دیگردر پارس قرن هفتم پیش از میلاد هم، دولت مادها تأسیس گردید. کوروش هفتمین پادشاه سلسله هخامنشی در قرن ششم پیش از میلاد دولت ماد را از بین برداشت و دولت قویی از کران تا کران جهان تشکیل داد. کوروش متوجه تسخیر باختریانای ثروتمند و پارچه پارچه شده گردید و از سال 545 پیش از میلاد تا 539 پیش از میلاد در باخترکه فاقد دولت مرکزی بود جنگ کرد. تاجیکان باختر زمین شش سال در برابــر سپاه کوروش جنگیدند. معهذا کوروش قسمتهای زیادی از خاک تاجیکان را تسخیر نمود. در سال 539 پیش از میلاد کوروش کبیر دریکی از جنگها درکاپیسی جنوب هندوکش به تیر بسته شدو از جهان رخت ابدی بربست.

با کشته شدن کوروش کبیر، بسوس(یکی از حکمروایان محلی تاجیکان در باختر) اعلان استقلال کرد و داشت باختریانا قدرت سیاسی از دست رفته خودرا دوباره بدست می آورد، ولی اسکندر مقدونی که سر زمین پارس را از هخامنشیان بدست آورده بود، ضعف حکمروایی هخامنشیان در باختریانا استفاده کرده متوجه تسخیر باختر گردید. جنگ و گریز اسکندر در آریانای کبیر مخصوصاً در دامنه های شمالی و جنوبی هندوکش سالها را در بر گرفت و اسکندر مقدونی در باختر زمین مشکلات فراوانی دید ودر نهایت در تلاش بود تا راه معقول عقب گرد جانب مقدونیه را پیدا کند. رشادتها و مردانگیهای تاجیکان, قهرمانان و پهلوانان باختر زمین داستانها و افسانه های زیادی بر انگیخت. داسـتان فرستادن نامه اسکندر به مادرش و اعمار قلعه های دفاعی متعدد اسکندر در اکثر شهرها و نقاط استراتژیک باختریانا دال بر دست پاچگی و وحشت بیحد اسکندر در دوران جنگ با پهلوانان تاجیکی میباشد.

قابل ذکر است، قبل از ظهور اسکندر در شرق, تاجیکان در نظام هخامنشیان تحت همان آئین و ادب اوستایی خود زندگی میکردند. حاکمان گماشته هخامنشی غالباً ازمیان همان زعمای محلی تاجیکی بودند. پس از ورود اسکندر بخاک آریائیان, باختر زمین وبرخی دیگر از کشورهای شرقی مرکز مهم انکشاف روح هنر و ادب یونانی گردید. تشکیل سلطنت آزاد یونان وباختری برای دوقرن موجب انتشار زبان و خط و اساطیر و آثار ذوق و هنر وسایر مظاهر علمی و ادبی, طب, نجوم, ریاضی, هندسه, داستانهای اساطیری, درامه ها, روشها و مکتبهای هیکلتراشی یونانی شد. چنانچه آثار هیکل تراشی مکتب یونانوباختری که صدها و هزاران آن از نقاط مختلف افغانستان امروزی کشف شده است, این آمیزش را نشان میدهد. وهمچنان آثار بدست آمده از رشد زبان یونانی که جانشین زبان باختری و فرهنگ اوستایی گردیده بود نیزمشعر است. اسکندر مقدونی و لشکریان او به سختی تلاش کردند تا زبان و فرهنگ یونانی را در قلمرو تاجیکان ترویج نمایند. چنانچه زبان جنگی, زبان محاوره, زبان علمی و هنری آن دوران کامـــلاً یونانی گردیده بود. کتیبه های بسیاری بدست مــا رسیده که به خط یونانی نوشته شده و نمایندگی از هنر مجسمه سازی و هیکلتراشی یونانی می نماید. یونانیها باین بسنده نکرده حتی در دورترین قریه ها و دهات تاجیکان نیز دست به محو زبان باختری و فرهنگ اوستایی و ترویج زبان یونانی زدند. آثار کتبی اوستایی از جمله کتاب گاثاها و آثار کتابخانه ها را حریق کردند و کتاب گاثاهای زرتشتر را که در دونسخه نوشته شده بود یکی را حریق و دیگری را به آتن انتقال دادند.(22)

برخی دیگر از آثار ادبی و سروده های اوستایی که تا آن زمان بیشتر شفاهی و در دل شاعران و نویسندگان و قهرمانان بود آهسته و بمرور زمان محوشد. رسوم و عنعنات یونانی بجای اوستایی رواج یافت و کالا های یونانی جای کالاهای تاجیکی را گرفت. قوتهای فاتح تا آنجا که مقدور بود در محو فرهنگ بومی آریانای کبیر کوشیدند و بجای آن زبان, فرهنگ و عنعنات خودرا حاکم ساختند.

چنانکه میدانیم, آریائیها پیش از کاربرد خط, در یک دوره دور و درازی دارای ادب شفاهی بودند. سرودهای ویدی و اوستایی قدیم باختری در سینه ها حفظ میشد. سپس الفبای سامی بمدیا و فارس و هند و از آنجا به آریانا رسید. سومریها در جنوب بین النهرین در حدود 3500 قم خط را میدانستند که الفبای میخی بود و بدست فنقیها, کلدانیها و آشوریها اصلاح شده و بنام خط آرامی موسوم گردیده بود. این الفبا از یکطرف در شرق نزدیک در پارس, آریانا و هند (درحوالی قرن 7 و 8 قم) بنابر سلطه سیاسی آشوریها منتشر شد و از سویی هم منشأ خط های یونانی و لاتینی گشت. این الفبا در دوره هخامنشیها اصلاح شد و تعمیم یافت. چنانچه در افغانستان کنونی نیز کتیبه هایی یافت شده است که نمونه های زبان آرامی دارند. (23)

خط خروشتی که با منشیها و اهل دفتر هخامنشیها در آریانای کبیر معمول شده بود، درحقیقت صورت تغییر خورده همان خط آرامی بود که مبدأ آن آریانای کبیرمیباشد. چنانچه آن خط را خط آریایی باختری وگندهاری نیزنامیده اند. این رسم الخط در دفترها, بین عوام و در کتیبه ها بکار میرفت و بیشتر در بخشهای جنوب شرقی آریانا معمول شده بود و آثار آن از جنوب و شمال کشور از معابد بودایی بدست آمده است. ایـــــن خط در قرن 3 قم، ظهور کرد و تا قرن 4 و 5م دوام داشت و در سلطنت یونان وباختری "گریکو بودیک" رسمیت پیدا کرد و در سنگ نبشته ها, ظــروف فلزی, مسکوکات, کوزه ها و ظروف, پوست و...و. آن دوران بدست ما رسیده است. چـــنانچه یکتعداد کتیبه های خروشتی در افغانستان امروزی از وردک, بیماران درونته, هده جلال آباد و بگرام، کاپیسی یا کاپیــــسا بدست آمده است که برگفته های بالا مهر تائید میگذارد.

خط پهلوی نیز از آرامی برآمده و دارای دو رسم الخط متمایز پهلوی پارتی و پهلوی ساسانی میباشد. این خط جای رسم الخط یونانی را گرفت و به پهلوی پارتی و پهلوی ساسانی موسوم گردید. اما پهلوی ساسانی ساده تر و دارای 25 حرف بود. مقطع آن برای سنگ نوشته ها و متصل آن برای نوشته های عادی بکار میرفت. برخی کلمات به زبان آرامی نیزنوشته شده وبه پهلوی خوانده میشد که"هزوارش" گفته میشد. مثلاً ملکاً ملکا نوشته میشد و آنرا "شاهنشاه" میخواندند. رواج الفبای پهلوی پس از سقوط کوشانیان بزرگ وبسط نفوذ ساسانیها در اواخر قرن سوم مسیحی آغاز یافت و تا عصر صفاریها ادامه داشت. بعدتر منشیان دوران حکمروایی سامانیان برای تکمیل و از بین بردن نقایص خط پهلوی الفبای "دین دبیره" را در 44 حرف بوجود آوردند. (24)

لشکر کشیهای دوامدار اسکندر در هند، نتیجه آن شد تا نیروهای ملی گرای هندی گردهم جمع شوند و یک قوت و نیروی قوی در مقابل یونانیان تشکیل دهند که در نتیجه فشار روزافزون قوتهای هندی، یونانیها هند را تخلیه وبجانب آریانا عقب نشینی کردند. نیروهای مقاومت هندی تا دامنه های گندهارا (منطقه پشاور, مشرقی حالیه, دره کابل) وولایت اراکوزی (حوزه ارغنداب) و بعضی نقاط دیگر صفحات جنوب، یونانیان را دنبال کرده, امپراتوری بزرگ خودرا تا دامنه های گندهارا و اراکوزیا تشکیل دادند. هرچند این وضعیت دیر دوام نکرد و بزودی سلطنت مستقل آریایی یونانو باختری بمیان آمد و دست موریها را از مناطق جنوب و شرق آریانا کوتاه کرد, ولی مبلغین آشوکا دین بودایی را در نقاط شرقی، مرکزی و شمالی آریانا انتشار داده بودند. و کنشکا درقسمت بزرگی از هند و آریانای کبیر حامی دین بودایی شده بود. علوم و ادبیات آثار مذهبی بودایی پیشرفت کرده و به شعر, قصیده, نمایشنامه, افسانه, پند و حکمت, ریاضی, هندسه وطب نجوم پرداخته شده بود که درنتیجه نفوذ بودیزم, زبان و خط یونانی روبه انحطاط گذاشت, اما در مسکوکات باقی ماند و حروف دیگری نیز به آن افزون گردید و الفبای یونان و کوشانی ازآن بوجود آمد. تجدید حیات سانسکریت در عهد مسیح که در هند رو به زوال بود منوط به مردم آریانای کبیر ماند تاکه حکمرانان کوشــــانی آریانای کبیر, در هند فتوحات نموده و راه انقلاب بزرگ ادبی را بجانب هند باز کردند. بوداییهای همین ناحیت آریانا بودند که در عصر کنیشکا باستعمال سانسکریت آمیخته با "پاراگریت" به ایجاد آثار مذهبی هندی پرداختند. نویسندگان وشاعران نیز باب ادبیات سانسکریت را باز کردند که بیشتر در نظم اشعار رزمی, وصفی, عشقی و در نثر قصص و افسانه و نمایشنامه پدیدار گردید. در علوم طب, فلکیات, ریاضی, صرف و نحو, منطق, ادبیات فراختر گردید و ادب سانسکریت وسیعتر شد. کنیشکا از ادب و علوم و نویسندگان و شاعران و اهل ذوق تشویق و حمایت میکرد و مشاوران ادبی داشت. راهبان سالخورده در مدح وی قصایدی گفته بودند و در گندهار (قندهار) کاپیسا, بلخ وبامیان شاعران و نویسندگان به ادب سانسکریت پرداختند. درطی هزار سالیکه دین بودایی در آریانای کبیر رواج داشت معبد ها مرکز علمی و ادبی و ذوقی کشور محسوب میشد که در فضای آن صدها و هزارها راهب نویسنده, شاعر و عالم مشغول تحریر و ترجمه آثار وفعالیت های هنری دیده میشدند.

ولی با تمام فشار ورود زبان وفرهنگ بودایی درآریانای کبیر, درجنوب هندوکش پراگریتهای زبان ویدی ودر شمال زبان زند اوستایی بگونه شاخه هایی بر جای مانده بودند. مهمترین آنها همان پرثوی یا پهلوی پارتی است که این زبان از آریانا به پارس انتقال یافت و در آریانای کبیر نیز در دوره کوشانی حتی معاصر ساسانیان بوسیله آن حرف زده میشد. زبانهای اسکایی و تخاری همزمان با کوشانیان رایج گردید. کوشانیان زبان اسکایی را جزء شرقی خانواده السنه آریانی شمرده بقایای آنرا در مـیان بعضی لهجه های پامیری سراغ می دیدند. زبان تخاری زبان قبایل سیتی یا کوشانی است که در اوایل زبان آریایی شمالی یا آریایی شرقی نامیده میشد. تخاری لهجه ای از زبان های هندی و اورپیدی است و در اثر آمیزش لهجه زند بخصوص پرثوی با لهجه های اسکایی و تخاری زبان سغدی به میان آمد و در دوطرفه آمو دریا در سغدیان وباختر منتشر شد و دخالت آن در بنای زبان فارسی دری روشن و آشکار است.(26)

 

 بحث مختصریکه پیرامون مدنیتهای اوستایی، یونانی و بودایی بعمل آمد ثابت می سازد که مدنیتها وزبانهای سر نیزه یی در داخل قلمرو آریانای کبــیر در نهایت نتوانستند دیر پای باشند. چه ریشه اصلی و بومی سرودهای اوستایی در وادیها و قراء و قصبات و بلندیهای کوهها ودر دره ها ریشه و اساس خودرا حفظ کرده بود. حتی در شهرها در ادبیات شفاهی و روزمره نجبا و ملکان نیزمشهود بود. این زبان غنی دوباره از دره ها و دامان کوهپایه های هندوکش بجانب شهرها ریشه دوانید وبزودی درزندگی شهری, علمی وادبی تاجیکان جـــــای خودرا بازیافت. زندگی با همی آغاز داد وستد های کالایی و رفت و آمدها در وادیهای دور دست زبان و فرهنگ اوستایی را وسعت داد و زبان پهلوی, زبان پراگریت گندهاری, سانسکریت کلاسیک, زبان پرثوی یا پهلوی پارتی خراسانی, سغدی, اسکایی, تخاری, پهلوی ساسانی و شاخه های فرعی دسته های غلچه یی یا پامیری و نورستانی بوجود آمدند.

کوشانیان طایفه یی مهاجر از 135 تا 145قم اتحاد حکمروایان محلی یونانو باختری را شکسته و قدرت سیاسی منطقه و ماحول تخارستان وبا ختر را تا دره های کابل و مناطق گندهارا تا اواخر قرن چهارم میلادی تحت سیطره و حاکمیت خود در آوردند. مقتدرترین امپراتور این سلسله کنیشکای بزرگ بود. کوشانیان در عصری در باختر و نواحی آن مسلط شدند که پارتها یا اشکانیان قبلاً پس از تسلط بر باختر ووادی خراسان و رسمیت دادن زبان پارتی, مرکز سلطنت خودرا از (نیسا) شمال غرب باختر در 171 قم بطرف غرب به نواحی فارس انتقال داده بودند. بنابران دراین هنگام سرزمین آریایی ها وباختریان تحت نفوذ کامـــــل زبان پارتی (پهلوی اشکانی) یعنی شکل متحول زبان اوستایی قرارداشته است و همین زبان است که موسوم به زبان بلخی یا زبان باختری میباشد و بعضاً زبان رسمی کوشانی هم گفته شده و آن خود مادر زبان پارسی دری (پارتی دری) شناخته میشود. دقیق ترین گواه این موضوع کتیبه هایی است که از دوره کوشانیان برجای مانده اســــت. ازآن جمله یکی کتیبه رباطک میباشدکه تازه چشم زبانشناسان را باین موضوع باز کرده است. سنــــگ نبشته رباطک نخستین کتیبه یی است به زبان کوشانی یا بلخی ویا به شکل متحول زبان پارتی (پهلوی اشکانی) که در نخستین سال حکومت کنیشکا (125 م) نبشته شده بدست آمده است. این کتیبه در سال 1372 هش در رباطک سمنگان کشف شد و چهار سال بعد از کشف, عکس آن به مقر (B.M) توسط دانشمندان چون ویلیام سیمز ترجمه شد. کتیبه که از مواد Line stone تشکیل یافته91 سانتی متر طول, 61 سانتی متر عرض و27 سانتی متر ضخامت دارد. دارای 23 سطر به خط یونانی شکسته با السنه باختری (بلخی) میباشد. این کتیبه از جانب باستانشناس مشهور و شناخته شده افغانستانی دکتور غلام جیلانی داوری نیز ارزیابی شده و با تشریحات مکمل و جامع در شماره دوم, سال چهارم، سرطان و سنبله 1381هش، ص 33 – 41، فصلنامه آریانای برونمرزی بچاپ رسیده است.

این کتیبه در عرصه تحقیقات روی زبانهای ایرانی و زبان پارتی (پهلوی) و پارسی دری, ریشه و منشأ آن معلومات ارزشمند و موثوقی به دست میدهد و از خلال آن بر می آید که تا این عصر باوجود انتشار ورسمی شدن زبان یونانی, زبانهای ایریانی به قوت خود در این ناحیه رایج بوده وبه همان نام اولی خود ایریانی یاد میشده است. چنانچه در سطر چهارم کتیبه آمده است که کنیشکا فرمان خودرا به زبان یونانی انتشار داده وسپس آنرا به زبان ایریانی در آورده منتشر ساخت وبدین گونه فرمان او به تمام ساحه مفتوحه کنیشکا در هند (تاقلمروهای گشتریاها) اخبار شده است.(30)

در این کتیبه واژه (ایریان) حقیقت بزرگی را بر ملا میســازد و آن اینکه گفته میشده که زبان مردم آن ناحیه آریک (ایریانی) ادامه زبان پارتی و دنباله زبان باختری اوستایی بوده است. این موضوع را کتیبه رباطک کاملاً روشن ساخته است و ازآن به خوبی فهمیده میشود که زبان این ناحیه یعنی سر زمین آریانا ازآن طرف آمو دریا تا ماورای سند به ویژه نواحی بلخ و وادی کابل در عصر کوشانیان (سده دوم میلادی) ایریان و زبان مردمش ایریانی خوانده شده است. کتیبه سرخ کوتل بغلان و کتیبه های دوران هفتالیها (کابل شاهان) همه دال بر این است که نبشته و متون آنها شکل باز پسین زبان پارتی (پهلوی اشکانی) بوده است که بعداً با اندک تحول زبان پارتی دری یا فارسی دری شده است.

از مباحث بالا چنین استنباط میشود که زبان پارتی (پهلوی اشکانی) از زبانهای مهم پر نفوذ دوره میانه زبانهای ایریانی بوده است. این زبان در عصر سلطنت مقتدر پارتهایا اشکانیان بلخی (پرثوه ها) در سراسر امپراتوری وسیع آنان در باختر, فارس و در مستملکات غـربی شان همچـــــــون زبان رسمی و اداری به کـــــــار میرفته است. البته در اواخر سلطنت شش قرنه پارتهای بلخی که مرکز عمده آنان نخست در پارثوه در نیسا (ناحیه شمالغرب باختر) وبعد در فارس قرارداشت زبان پارتی در آریانا و همچنان در فارس فراگیر شد. این زبان در فارس پس از استقرار پارتها در تیسفون بر زبانهای محلی در آنجا تأثیر همه جانبه کرده در نتیجه یکی از لهجه های زبان پارتی را بوجود آورد که بعداً با روی کار آمدن ساسانیان به نام پهلوی ساسانی و در آثار مانویان پارسیک گفته شده است. این اوضاع تا دوره کوشانو یفتلی و رتبیل شاهان یا برهمنشاهان کابلی دوام داشت که دریک روی مسکوکات پراگریت گندهاری با خط برهمنی سانسکریت به خط دیواناگری وبه روی دیگر زبان و خط پهلوی دیده میشود. این رویه تا قرن سوم و چهارم هجری معاصر صفاریها و آغاز دوره غزنویها در کابلستان تعقیب میشده است. این درست زمانی بود که یزدگرد سوم نتوانست نیروهای سیاسی مملکت را علیه اشغالگران عرب متحد کند. عربها در 651 هش در قادسیه واقع در غرب، بر دولت ساسانی پارس غلبه کردند و تحت شعار انتشار دین نو بنیاد اسلام به ممالک شرق و غرب لشکر کشیدند.

باسرازیر شدن لشکریان اسلام و اشغال باختریانا، عربها مجال یافتند تا با ساحه های سرسبز و وادیهای زیبا ی باختر زمین آشنا شوند و سرزمینی بیابند که بکلی از بادیه های بی آب و علف و صحراهای خشــک شبهه جزیره عرب فرق داشته باشد. هرچند اعراب بعد از فتح و جاری ساختن اسلام درسرزمینهای دیگر جانب بادیه های عربی خودکوچ میکردند، ولی در اینجا برخلاف عمل کرده در وادیهای شاداب و سر سبز سرزمین آفتاب (خراسان) لنگرانداخته و سنگرهای دایمی و طرح تغییر فرهنگ و زبان باختریان را ریختند. کار بجایی کشید که باز زبان فارسی دری از مراکز فرهنگی و علمی دور رفت و جای زبان فارسی دری را عربی گرفت تا آنجا که عالم و دانشمند بکسی گفته میشد که عربی میدانست وبزبان عربی مینوشت. (2)

لاکن وضع رقتبار فرهنگ و زبان بومی باختریانا، خانواده های خراسانی از جمله ابو مسلم خراسانی را به ستوه آورد، نتوانست سلطه، سیاسی، فرهنگی و زبانی اعراب را تحمل کند. ابومسلم قد راست کرد ولی با مکر و حیله منصورعباسی سرکوب گردید. قتل ناجوانمردانه ابو مسلم خراسانی قهرمانان و دلیر مردان خراسانی را تکان داد. جنبشهای متعدد ضد عربی بمیان آمد، چنانچه اولین جنبش ضد خلیفه عباسی و ضد عربی، پس از مرگ ابومسلم خراسانی در سال 137 هق (755م) به رهبری سنباد (گبر) زرتشتی صورت گرفت. مؤرخان هدف این جنبش خراسان زمین را انتقام جویی خون ابو مسلم خراسانی، پیشروی بسوی کعبه، مرکز خلافت و تخریب سر زمینها عربی بیان کرده اند. بعد از قتل ناجوانمردانه سنباد (گبر) زرتشتی بدست حکمران طبرستان (مازندران)، کمی بعد تر بوعاصم بستی بر ضد سلطه عباسی برعامل عربی خراسان تاخت. درسال140هق (757م) سعید جولاه برضد حکمران عربی خراسان خالد بن ابراهیم برخاست. حرکت سعید جولاه چنان ترس و وحشتی در دل والی عربی خراسان ایجاد کرد که از ترس خودرا از برج قلعه بزیر انداخت و دردم جان داد. یکسال بعد در 141هق مردم خراسان برهبری حضین بن رقا از روستای رون و حول (اوق) بر ضد حاکم عربی خراسان سلیمان الکندی دست به عصیان زدند. راوندیان خراسان پایتخت خلافت عباسی را در 141هق (758م) مورد حمله قراردادند. ونیز برازبندهه خراسانی بر ضد سلطه عباسی در141هق (758م) طغیان کرد. درسال150 هق دهقانان هرات برهبری آذرویه، مرزبان و محمد بن شداد زرتشتی بر ضد حکومت عربی شورش کردند. (3)

البته خلفای عباسی نیز پیوسته نسبت باهمیت این جنبشها با شدیدترین وسایل در مقابل آنها عکس العمل نشان میدادند و رجال مورد اعتماد خودرا برای سرکوب این جنبشها مؤظف می ساختند. مگر جنبشها و شوروشهای ضد عباسی یکی پی دیگری از خراسان و ماورا النهر سر بلند میکرد و اسباب ناراحتی را در قلمرو خلافت فراهم می آوردند.

یکی از جنبشهای چشمگیر دیگراین دوران، جنبش مذهبی وسیاسی استاد سیس بادغیسی بر ضد اعراب است. استاد سیس با پشتیبانی و پایمردی روستائیان هرات، بادغیس، سیستان، تخارستان وسایر ولایات خراسان مرو رود را از چنگ عمال عباسی بیرون کشید. ولی سر انجام پس از دستگیری خاندانش استاد سیس با عده یی از همراهانش دستگیر وبه بغداد فرستاده شدند. با قتل استاد سیس در سال 151هق شورش خراسانیان خاموش نگشت. چنانچه در سال 160 هق مقدمه رستاخیز دیگری در خراسان زمین چیده شد. این طغیان به رهبری مردی بنام (یوسف البرم) از پوشنگ هرات آغاز گردید. یوسف البرم اعمال و کردار مهدی خلیفه عباسی را بباد انتقاد گرفت. گروه بزرگی از مردم بدور او جمع شدند و نهضت بزرگی باشتراک مردم مروالرود، طالقان و گوزگانان را راه انداخت. ولی بزودی رهبر این نهضت از جانب لشکریان مهدی خلیفه در یک نبرد تن به تن دستگیر و به بغداد فرستاده شد و در آنجا با قطع اعضای بدنش بامر خلیفه، بزندگانیش خاتمه داده شد. (4)

بازهم با از میان برداشتن (یوسف برم) صدای اعتراض مردم خراسان بر ضد سلطه خلیفه عباسی خاموش نشد. این بار جنبش مهم و خیلی قویتر و خطرناکتر دیگری در مقابل دستگاه خلافت از یک روستای نزدیک مرو، برهبری هاشم بن حکیم بلخی ملقب به حکیم مقنع نقاب پوش به ظهور رسید. حکیم مقنع از کش نزدیک بخارا تا جیحون را زیر نفوذ خود در آورد. مقنع رهبری قیام را در مرو بدست گرفت و هزاران نفر مسلمان و زرتشتی بنام (سپید جامه گان) برای طرد نفوذ اعراب کمر بستند. سر انجام پس از چهار تا پنج سال نبردهای خونین میان لشکریان خلیفه و پیروان مقنع، رهبر و بیش از (2000) نفر از پیروان مقنع خود هارا در میان شعله های آتش ســوختند و تسلیم جباران عربی نگردیدند. (160 – 163هق) پیروان مقنع بحدی به رهبری خود معتقد و مؤمن بودند که بگفته گردیزی اندر حرب بانگ می زدند "یا هاشم یاری ده".(5)

بقول برتلس مستشرق شوروی، "اگر بتوان به خبری که نعمان، قاضی فاطمیان (قرن دهم) داده است اعتماد کرد، در طول قرنهای هشتم و نهم میلادی در خراسان، یکصد و نه جنبش وقیام دهقانی و ضد استبدای با رنگ و صبغه مذهبی برپا شده و همه این جنبشها معمولاً یا با شکست قطعی و ناکامی مدعیان پایان یافته ویا آنکه رهبران آنها، پس از رسیدن به مقصود منافع توده ها را فدای مصالح شخصی خود کرده اند، چنانکه عباسیان در مقابل ابومسلم کرد."(6)

هرچند این همه قیامها بر ضد ظلم و استبداد عربی، و لغو سیستم غیر عادلانه خراج و جزیه و اعتقاد به ابومسلم خراسانی و کیش زرتشت تشکیل وبه شدت از طرف نیروهای خلافت سرکوب میشدند، ولی بازهم مردم خراسان آرام نه نشسته احساسات و هیجان ضد خلافت عباسی را ادامه میدادند.

بهر حال، قیام سپید جامه گان به رهبری مقنع تا ظهور دولت طاهری خراســـــان(821 هق) طول کشید. طاهر پوشنجی استقلال خراسان را در 822 هق اعلان و خانواده او زبان فارسی را دوباره مجال تجلی داد. حنظله بادغیـسی، عباس مروزی و ابوحفص از شعرای بلند آوازه همین دوره میباشند. سپس یعقوب لیث صفاری بعد از گزینش به رهبــری عیاران خراسان، ابو مسلم وار، استقلال خراسان را اعلان و با یک حرکت غیورانه دوباره بجای زبان عربی زبان فارسی دری را رسمیت داد. (7)

بعد از صفاریان رهبری مردم خراسان زمین به خانواده سامان خدا تعلق گرفت. اولاده سامان خدا نیز مانند صفاریان علم دوست بودند. شهربخارا مرکز حکمروایی سامانیان به مرکز علم و فرهنگ و دانش مبدل و یکی از بزرگ‌ترین شهرهاى ماوراءالنهر و از کانون‌های بزرگ دانش و ادب خراسان اسلامی گردید. گویااین شهر بزرگ و تاریخی در ۱۰۰۰م. پایتخت حکمروایی سامانیان و مرکز بزرگ ترویج اسلام بود. بزرگترین فلاسفه و دانشمندان نهضت اسلامی از کانونهای بزرگ همین شهر بزرگ و تاریخی سر بر آوردند. واز همین شهر بود که سامانیان زبان فارسی را در خراسان دوره اسلامی نضج داده، بکمال و جمال رسانیدند. (8)

 جان کلام اینجاست که بعد از سقوط دولتهای طاهری، صفاری، سامانی و غزنویهای پارسی زبانان و تاجیکان از اریکه ای قدرت سیاسی ساقط و درپی آن با هجوم های استیلا گرانه از شمال مواجه شدند. آنچه بیشتر وبطور کلی نبض زنده گی تاجیکان را ازتپش انداخت و شهر           ها و دهکده های شان را خالی از سکنه ساخت و سر انجام محدوده جغرافیایی آریانا و خراسان را از نظر ترکیب اجتماعی دگرگون ساخت، صاعقه چنگیز و استیلای امیر تیمور لنگ برین سرزمین بود.

 بقول مؤرخ شهیر کشور شادروان میر غلام محمد غبار در تهاجم خونین چنگیز به خراسان « تمام نفوس تالقان، هرات، مرو، بلخ، پروان، بامیان، سیستان، کابل، زابل، تخارستان، مرغاب، فاریاب، قتل عام شدند، که از آن جمله در مرو 1.3 ملیون، در هرات و حومه آن 2.6 ملیون و آستانهای پروان، بلخ، بامیان، مرغاب تا آخرین نفر کشته شدند، در حصار های قیصار، بادغیس، هرات، غزنی، سیستان و تمامی حصار ها ی که مردانه در برابر دشمن دد منش جنگیدند،قتل عام شدند. وکسی از آنها زنده نماند و همه سر را در پای نوامیس ملی دین و سرزمین شان فدا کردند ».

 در صاعقه چنگیز همه مردان و اطفال تاجیک کشته شدند، زنان اگر زنده مانده بودند به اسارت دشمن رفتند، در نقاط مرتفع و کوهستانی کشور اگر کسی جان به سلامت برده بود، به باج گذار و خدمه ای لوژستیکی سپاه مغول در آمد. شهرها، خانه ها، مزارع و باغها همه به آتش کشیده شدند، تا اگرکسی در کدام مغاره ای زنده مانده باشد نتواند به زند گی ادامه دهد.

 شهرهای پر نفوس، که ثمره سیر و تکامل تاریخی چند هزار ساله مردم بود، خالی از سکنه و ویران گردید. هنر، فرهنگ، صنعت، زراعت و پیشه وری معدوم شد، کتابخانه ها، مدارس و کتب زبان پارسی دری حریق شدند. مواشی، چراگاه و زمین بتصرف دشمن در آمد.

 بقول غبار « دشمن در کندکهای هزار نفری تجمع و در همه چمن های سبز، زمین ها و باغهای، که صاحبان آنها قتل عام گردیده بودند خیمه زده بودند و با حیوانات بی شماراولجه شده به بلعیدن خون مردم مصروف بودند. دانشمندان در خراسان یا کشته شدند و یا اسیر سپاه مغول گردیدند.

درزیر تاثیر این جو مایوسی، آنچه از زبان پارسی دری رشد کرد،دنیا گریزی وتصوف بود، که به امحای امید و آرزو و به قناعت به آنچه هست بسنده باشند » بدینسان انحطاط فرهنگی، که صاعقه چنگیز تحمیل کرد، در بیشتراز یکنیم قرن عالم و شاعری در زبان فارسی دری بوجود نیامد. تا دوصد سال دیگر شهرها، محلات و دهکده های تاجیک نشین خرابه باقی ماند.

 

بدنبال صاعقه چنگیزیان، هجوم استیلا گرانه امیر تیمورلنگ آغاز گردید. طی این هجوم ویران گرانه، آبادیهای مجدد، قلعه هندوان بلخ، حصار پوشنگ، شهر هرات، بلخ، بامیان،سیستان و..... را دوباره ویران، تاراج و قتل عام کردند که در نتیجه این تاراج گریها هاو قتل عامهای بی وقفه نفوس تاجیکان بکلی مضمحل شد و ابادیها و شهرهای انها خالی ازسکنه گردید. هرچند چنگیزیان رشد و نموی زبان هزار ریشه فارسی دری را دوباره خاموش و حافظان آنرا متواری کرده بودند، ولی اولاده تیمور باردیگر دوره رونسانس زبان وفرهنگ زبان فارسی دری را آغاز کرده آن را بیش از پیش تشویق و توسعه دادند تا آن حد که زبان فارسی به پایتخت تیموریان هرات وسایر سر زمینهای باختری محدود نمانده به سرزمینهای هند کبیر و ترکیه عثمانی و بالکانات نیز گسترش یافت. اولاده تیمور در هند و عثمانیان در ترکیه به ترویج و توسعه زبان فارسی کوشیدند. ثمره این کوششها رشد سبک هندی در هند و سبک عرفانی و تصوفی در ترکیه مایه افتخار همه فارسی زبانان جهان گردید که امروزه تمام فارسی زبانان جهان بوجود حضرت میرزا عبدالقادر بیدل درهند کبیر و دیوان ضخیم و گران وزن و مثنوی معنوی مولانای بلخی در قونیه، ترکیه افتخار دارند.

اما ضعف تیموریان هرات و رویکار آمدن خانوداه های خراسانی و حملات تزاریها بر بخارا و شهرهای بزرگ خراسان زمینه تجزیه وتقسیم خراسان را به سرزمینهای کوچک و ملوک الطوایفی برد، از جانب دیگر قوه و قدرت نظامی و فرهنگی آنرا تقسیم و در نهایت خراسان بزرگ را محدود به سرزمین کوچکی از بلخ تا کابل، نیشاپور، هری و کاپیسا گردانید. شرایط دشوار سیاسی، قتل عامهاو تاراج های دارایی ها، تاجیکان را تا آن حد ضعیف و بیچاره کرد که قدرت هرنوع دفاع و مقاومت را از دست دادند و زمینه هجوم قبایل دیگری از جنوب کوههای سلیمان به داخل خراسان فراهم آمد.

 اینبار قبایل مسلح افغان بود که باساز و برگ کوچیگری و نظامی، خانوارهای باقیمانده تاجیکان بی دفاع را پراگنده، تار و مار و قتل عام کردند و در صورت زنده ماندن مجبور ساخته شدند در زمین ها و باغهای خود، که به دست قبایل مسلح در آمده بود به کار اجباری و بیگار مشغول گردند. ویا بشغلهایی روبیاورند،که خصلت نیمه بیگاری داشت.

 ازین ببعدما شاهد جابجایی و عوض شدن ترکیب اجتماعی دیگر در خراسان هستیم،که گاهی کند و گاهی تند اما بطور دایمی روند حذف هویت تاریخی، فرهنگی و قومی تاجیکان ادامه یافت. کتله های پراگنده تاجیکان که در جزایر دور از هم دیگرمحکوم به تبعید گردیده بودند، صرف میتوانستند دانش و بهره ای علمی و ادبی خودرا در خدمت دربارها قرار دهند و از این بابت صاحب شغل برای سد رمق خود باشند.

 احمدشاه درانی به تصرف اراضی تاجیکان در جنوب و غرب و مرکز افغانستان بسنده نکرد و به یرغلهای های قبیلوی به مرکز و شمال افغانستان توسل جست. او با غات تاجیکان را در گلبهار و کوهستان به صدراعظم و تعدادی ازسپاه قومی خود داد. او دسته دیگری از لشکر قومی خود را به بلخ و بدخشان فرستاد و زمین های زراعتی مردم را مصادره و به سران سپاه افغانتبار خود بخشید. او برای اولین بار با کوچانیدن اقوام بومی، به تغییر ترکیب اجتماعی در شمال کشور مبادرت ورزید.

 ابدالیان برای راندن بیشتر تاجیکان از اراضی و خانه های شان، مالیه را بر مواشی و اراضی شان چندین مرتبه بلند بردند و در مقابل درمالیات بر زمین و مواشی قبایل کوچی تخفیف دادند و حصول مالیات دهقانان تاجیکتبار را به عهده سران قبیله گذاشتند و آنانیکه توانایی این همه پرداخت مالیات سنگین و باج دهی را نداشتند، زمین و باغ و مواشی شان به تصرف سران قبیله در آمد و خود ما دام العمرمجبور به کار بیگار با زن و فرزند خود در زمین خود شان، گردیدند.

 بدینسان احمد شاه درانی توانست زمین های روستایان پارسی زبان کوهدامن، تگاب، جلال آباد،ارغستان خاکریز و زمین های زراعتی بین کابل و کندهار را مصادره و به قبایل مختلف کوچی افغانتبار بدهد.

 پروسه جابجا سازی قبایل پشتون در اراضی تاجیکان تا سقوط سلاله سدوزاییها کماکان ادامه یافت تا نوبت به قبیله دیگر افغان محمدزایی رسید. چنانچه بعد از جنگ اول خراسانیان با بریتانیای کبیر و سازش امیر دوست محمد با انگلیس و کنار کشیدن وزیر اکبرخان و پراگنده ساختن عمدی لشکر مقاومت ضد انگلیس، این تاجیکان و فارسی زبانان کابل وحومه ای آن بودند، که باج میپرداختند، مأمن تاجیکها در کابل به آتش کشیده شد، انگلیس ها چاریکار و استالف را حریق کردند، دهکده ها را ویران و بسیاری از نفوس آنها را به قتل رسانیدند.

 امیر دوست محمد نیز با افزایش مالیات خانوارهای غیر پشتون، بسیاری از زمین های زراعتی اقوام تاجیک و قزلباش را از آنها گرفت و به اقوام پشتون داد. بسیاری از مبارزین جنگ آزادی بخش ملی که تعداد کثیرشان از تاجیکان بودند بنام دشمن انگلیس در کابل وحومه ای آن توسط امیر عبدالرحمن اعدام و به توپ پرانده شدند و یا تبعید گردیدند.

 امیر عبدالرحمن، در پروان، ننگرهار، پکتیا، قندهار، هرات، فراه زمین های دهقانان تاجیک، اوزبک و هزاره را مصادره کرد و با شرایط مساعد و تخفیف مالیات به پشتونها توزیع کرد از جمله بیشتر ین زمین های زراعتی شمال کابل را از تاجیکان مسترد و به صافی ها بخشید. این در حالی صورت گرفت که تاجیکان حومه کابل و شمالی در دو جنگ سنگین با انگلیسها با تمام شجاعت و مردانگی ایستادند و متحمل تلفات سنگین جانی و مالی گردیدند. بدون اینکه ثمره ازین قربانیهای بزرگ به انها تعلق بگیرد، سرکوب و به اعدامگاههای ضد انگلیسی فرستاده شدند. بازماندگان امیرعبدالرحمن بشمول امان الله خان این سیاست را ادامه دادند و امان الله خان زیر تاثیر اندیشه های ملت گرایانه، طرح انتقال قبایلی ها را زیر نام «ناقـلیـــن» به شمال کشور ریخت. شاه دموکرات و جانب دار اصلاحات و ناجی استقلال سیاسی کشور در این سیاست بسود یک قوم شریک جرم و همدم نظرات جنایتکارانه گذشتگان خودگردید.

 دهقانان تاجیک کابل و حومه که زیر ستم مضاعف ملی ـ طبقاتی قرار داشتند، برهبری آزاده مرد روستای کلکان، دست بقیام زدند و بار دیگر آیین عیاری خراسانی طاهری، صفاری، سامانی، غزنوی و غوری را در سر زمین نیا کان خود بر افراشتند. در آغازقیام دهقانی که زیر تاثیر دفاع از اسلام و آیین دینی شروع شده بود، روحانیون مرتجع بخاطر تامین منافع خود در آن شرکت کرده، ا ز قیام دهقانی حبیب الله کلکانی جداً دفاع کردند. اما بمجرد به ثمر رسیدن قیام روحانیون مرتجع و حضرات انگلیسی مآب که بدستور انگلیسها با شاه حبیب الله کلکانی همدست گردیده بودند و وظیفه داشتند تا شاه امان الله را از قدرت خلع و زمینه را به چاکر اصلی و دیرینه انگلیسها محمد نادر هموار سازند، در صف مخالفین شاه کلکانی ایستادند. گویا بمجرد فرار شاه امان الله در لباس زنانه از بندر چمن، حضرات به شاه حبیب الله کلکانی پشت دور داده در تبانی با وزیریهای آنطرف سرحد پلان بر انداختن شاه حبیب الله کلکانی را یکجا با انگریزهاریختند. درنتیجه خانواده نادر غدار با خیانت وجفا به آئین دین مبین اسلام و خیانت به عهد و وفای انسانی، امر ونهی سیاسی کشوررا بدست گرفت. تاجیکان و فارسی زبانان حومه کابل و شمالی، که دو بار شکست مفتضحانه را نصیب بریتانیای کبیر نموده بودند، مورد کینه سخت میرغضبان نادرخانی و هاشم خانی قرار گرقتند.

 تاجیکان شمالی به کیفر گناهان ناکرده از جانب دولت وابسته به استعمار انگلیس به چوخه های اعدام سپرده شدند، قتل عام و تاراج گردیدند و آنانیکه از مردان زنده مانده بودند، به زندان ها و شکنجه گاههای مخوف استعماری حکومت سه برادر کشیده شدند، زنان اسیر و به یرغمل لشکر حشری وقومی آنطرف دیورندبه غنیمت برده شدند. روحانیون دین فروش، که دین را برای مقاصد سیاسی و شیره کشی اقتصادی به گروگان گرفته بودند خود در سرکوب تاجیکان بی دفاع شرکت کردند و هزاران فتاوای دینی را مبنی بر کافر بودن تاجیکان شمالی صادر کردند. ملا های منسوب به قبایل ووابسته به دستگاه جاسوسی انگلیس با نشر مواعظ دینی، تاجیکان اسیر شده را مستوجب اعدام وواجب القتل اعلام کردند.جمیعت العلمای نام نهاد نادرخانی فتوا صادر کرد،که مردم شمالی کافر اند وواجب القتل میباشند. مطابق این فتاوا سر تاجیکان آزاده را از بدن شان جدا میکردند تا باصطلاح عدالت اسلامی ووجایب شرعی تطبیق گردد.

 بدنبال سرکوب قیام آزاده گان شمالی مال و دارایی تاجیکان حومه کابل و شمالی ترکه گردید و تا آخرین داروندار آنها بتاراج رفت. بعد از این لشکریان حشری قبایل تمام زمین، باغها و خانه های تاجیکان بی دفاع را به تملک خود در آوردند. برای گرفتن زیورات زنان، پستانهای آنها بریدند. محمدگل مومند به تقلیید از انگلیسها شهر چاریکار، آستان سرایخواجه،کلکان ودهکده های شمالی رابه آتش کشید. صد ها تاجیک، بدون برپایی محکمه از جانب مومندیها اعدام شدند. تنها در یکروز در کابل پنجاه ویک تن از تاجیکان دلیروآزاده شمالی اعدام شدند. مومندیها، هزارها اسیر تاجیک کاپیسایی وپروانی بی دفاع راکه از خانه هاجمع آوری کرده بود، بنام قوم شاه حبیب الله کلکانی در غل وزنجیر به زندانهای کابل تسلیم داده وداراییهای آنهارابه لشکر قومی خود مباح اعلام نمود.

 

 دولت برای هر سر بریده تاجیک یک هزار افغانی انعام تعین کردکه این عمل وحشیانه امکان زندانی شدن تاجیکان را نیز از بین برد. زیرا نسبت به تسلیم کردن زنده تاجیکان، تقدیم سر آنها منفعت اقتصادی بیشتری داشت.

 بعد از تارومار شدن تاجیکان شمالی نوبت مردم آستانهای شمال کشور رسید. لشکر بزرگ حشری وقومی زیر قیادت شاه محمود به شمال کشور سرازیر شد. این لشکر به پاس کمک کشور شوراها در حمایت ازاقتدار حکومت سه برادر، و عدم حمایت کشور شوراها از قوماندانان شاه حبیب الله کلکانی بشمول شادروان استاد خلیل الله خلیلی که در تاشکند جابجاشده بود و میخواست از دولت شوراها در مقابل گروه نادر غدار کمک بگیرد. ولی دولت شوراها از دادن کمک به سپاه شادروان استاد خلیل الله خلیلی اباء ورزیده و اورا وادر به ترک تاشکند کرده بودند. گروه غداران تاریخ به بهانه سرکوب مهاجرین ضد بلشویکی آسیای میانه به سردمداری شاه محمود عازم صفحات شمال کشورگردیده و به بهانه سرکوب ضد انقلاب دولت شوروی، مردم بی دفاع قندز، بغلان،تخار،بدخشان،بلخ و... هزار ها،تاجیک،ترکمن واوزبکها را قتل عام واموالشان را تاراج وزمینهای شانرا زیر نام اضافه جریبی ومخالفت با دولت، مصادره ودر اختیار رایگان لشکر حشری وقومی قراردادند.


ادامه دارد ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد